هوا غلیظ بود
و از سقف چکه می¬کرد
روی غبار چشمانم
علف دراز کشیده بود
زیر گوش دلتنگی
کنار بوی کندر مرده
دیوار سیاهی پر بود
از اجساد فسیل شده¬ی پرندگان دریایی
که حرف از دوردست دریا می¬زد
تابلوهایی خاک خورده
با تصویر زنان سرخ¬پوست
و پستان¬های آویزان
و موهای مکدر سیاه
و چشمانی که خونین بود.
روی صندلی سیاه
گربه¬ی سیاه دلتنگی
چمباتمه زده بود
و بوی جوی مولیان
زیر پوست سگ کوچکی
پنهان شده بود که گاه با چشمان مهربانش
به آن اشاره¬ای می¬کرد
اینجا اطاق گم شده¬ای¬ست
که صاحبش در یک قاب عکس نقره¬ای
زندگی می¬کند
پرده¬های اطاق کوتاه می¬شوند
و گاه بلند
و روی مبل¬های آبی آب¬ها
سایه می¬اندازند.
اینجا کجاست؟
پوست سرم گر گرفته
و پوست تنم قد می¬کشد؛
قد می¬کشد به سوی دریچه¬ای که سوسو می¬زند
از زیر پله¬های نم¬ناک زیرزمینی
و چشمم سیاهی می¬رود
خیره به انتهای دیوار بیستون
تمام شلوغی اطاق از گوش چپم فرو رفته در کف سرم
و من مدام صدای هزار قبیله را می¬شنوم
که با هم حرف می¬زنند، داد می¬زنند
و گاه گریه می¬کنند، بی صدا
دیروز آن قدر سرم را به دیوار کوبیدم
که اجساد ده جیرجیرک کوچک از تخم چشم¬هایم
پرید روی پوست پریده¬ام!
زنی که همسایه¬ی من است، عاشق مترسک¬هاست
و گاه با چوب¬های بلندی
اجساد مرده¬ی مترسک¬ها را
به رنگ آبی، سرخ، سفید
از بام خانه¬اش پرواز می¬دهد.
زن همسایه ساکت است
و چشم¬های کوچک و بزرگش
آب¬ریزش شدیدی دارد
که گل¬های حسرت را با آن آب می¬دهد
و دسته دسته گل¬ها را
با گلدان¬های نامرئی
در پشت درِ خانه¬ها می¬گذارد
زیرا شب کریسمس است
و پیر کیسه به دست
پشت درِ خانه خواهد بود
از همسایه می¬پرسم: جسد گربه¬ی سیاه را دیده¬ای؟
می¬گوید: به رنگ ببر بود یا شغال؟
می¬گویم: رنگ چشمان مانو* بود
پیش از انفجار تاریخ نفرت
و بی¬زبان مثل دختران اسیدی
در دادگاه¬های بی¬قانون
و من دل کندم از هر چه گربه¬ی سیاه
که چشمان سبز دارد و ساکت است
*****
“مانو” در زبان اردو یعنی گربه. در این شعر مانو اشاره¬ای¬ست به دختر چشم سبز زیبای پاکستانی که برادرش این همه زیبایی را برای خواهرش مناسب نمی¬دانست و با پاشیدن اسید به صورت خواهر، او را کور می¬کند