Nov 262012
 
 November 26, 2012  Farsi - فارسی

Mahnaz Badihianراز

mahnaz badihian.Oba

دوستت دارم رازی بود که نگفتیم

آرزو رازی بود

که بر ملا نکردیم

و زندگی رازی مبهم

که هیچکس آنرا نشناخت

بر لبانم رازیست

که با فریاد سردی روی خاطراتم یخ بسته

و این عمر رازناک

چه آرام ، آرام از کنارمان می گذرد

و می پیوندد به ریشه های پر گوی خاک

تنهایم بگذار

و از روی لبانم همچون رازی بر ملا شو

و از روی قلبم

همچون مذاب ناگفته برخیز

…..

Hope……

فردا اول روز گلوی صبح را می فشاریم
و قطره های خستگی خونمان 
از لابلای درز غروب می چکد آرام

کجاست یادواره ی امید 
که روی سرهای بریده ی آدمیان نشانده بودی

یادت می آید
جنگ رنگ ها و نیرنگ ها
و همت انگشتان خسته ات
که مژه های خشگ و بی رمقت را می کشید
و زانوهای پینه بسته ات که روی زمین گلی
سر خورده بود 
تا رنگ روی رنگ بگذاری

به تو گفتم امید جاری در نگاه تو را
که به دور دست دریا دوخته بودی را دوست دارم
نه در سر انگشت بلوغ زنانی که تو می تراشی مدام
زنانی با هیکل های کشیده و پاهای در پرواز
زنانی که هرگز با تو همبستر نمی شوند

زنانی که روزی در معابد بزرگ
تسلیم خدایان بوده اند
زنانی که در شب زیسته بودند
و گاه نیز با شکم های گرسنه ، خوابشان ابدی بود

شب است وما سکوت کرده ایم

اما همین فردا ،
با صدای پای خورشید
و آسمان پاورچین
وقتی ستاره های بخت ما هنوز در خواب اند
گلوی صبح را می فشاریم
زیرا که شب امتداد زندگیست
در این جاده ی دراز

© 2012 Mahnaz Badihian